سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

0  RSS 
 Atom 
مجموع بازدیدهای وبلاگ: 4766
تعداد بازدید امروز: 4
تعداد بازدید دیروز:
  • درباره من


  • سایت جـــــــــــامع دانشجویان ایـــــــــران
    HAMOON
    یک دوست خوب
  • آرشیو


  • آرشیو من
  • لوگوی من


  • وضعیت من در یاهو


  • یــــاهـو
  • اشتراک در وبلاگ


  •  
    سایت جـــــــــــامع دانشجویان ایـــــــــران
  • غرور
    نویسنده: HAMOON جمعه 87/6/22 ساعت 1:30 ع
  •                به نظر من که غرورش بی جا بوده شما چی میگین؟؟؟؟؟یک روز توی شهر اصفهان جوانی که داشت از دانشکده بیرون میامد به درخواست دوستش برای مطالعه به کتابخانه دانشکده حرکت کردند در صورتی که جوان نمیدانست امروز سرنوشت زندگی اش تغییر خواهد کر د خلاصه در حین مطالعه بود که دختر زیبا در چند متر ی ان نشسته بود او دچار حسی شد که تا به حال این حس رو تجربه نکرده بو د چند روزی این این قضیه میگذرد و جوان در این چند روز همش به فکر دخترک بود تا اینوقتی به دانشکده میره دخترک دوباره میبینه و دچار تپش قلب و.. میشود پسر تصمیم میگیرد با دختر صحبت کند به کمک یکی از دوستان خود اسم و مشخصات دخترک را بدست میاورد ولی متاسفانه نمیتاند با دخترک صحبت کند این و چنان دچار این دخترک شده بود که درس را فراموش کرده بود و دچر افت تحصیلی شده بود جوان تصمیم می
    گیرد تا موضوع رو با مادر خود در میا بگذار وقتی به مادر خود میگویید مادر قبول میکند که از در مورد دخترک تحقیق کند وقتی تحقیقات مادر تمام میشود به جوان خود میگویید که این دخترک به درده تو نمیخوره و جوان از شنیدن این موضوع بسیار ناراحت میشود و تصمیم میگیرد تا خود به خواستگاری دخترک بود و مقدمات خواتگاری رو فراهم میکند روز موعد فرا میرسد وقتی به درب خانه عشقش میرسد دستهایش میلرزد و استرس تمام وجودش رو میگیرد وقتی داخل خانه میشود و صحبت مادر پدر... را گوش میدهد ودر اخر با جواب رد دخترک مواجه میشود با ناراحتی تمام به بیرون خانه میرود و درب صندوق عقب را باز میکنند 20 لیتر بینزین رو بر روی خود خالی میکند وبه مقابل خانه دخترک میرود و زنگ منزل را میزند و وقتی خانواده دخترک و خودش به جلوی درب میایند فندک را روشن میکند و خود را اتش میزند این جوان انقدر غرور پیش این دخترک داشت که در حین سوختن نه فریاد زد نه زانوهایش خم شد و شاهدان عینی از دیدن این صحنه شروع به گریه کردن میکند و تا وقتیکه 115 خودش رو برسون جوان...


  • نظرات دیگران ( )
  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ